بیت اولش که شاعر می فرماید: وقتی که انسان بچه ی دومشو به دنیا میاره؛ دیگه همه ی علت و دلیل رو زیر پا میذاره!! فهمیدم! ولی تا اومدم بیت دومشو بخونم ببینم چی میشه مخم هنگ کرد پخش زمین شدم. دیگه بفقشید
فاطمه
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 02:17 ب.ظ
ما همه متولد شدیم،تولد طبیعی .اما اندک وخیلی اندک افرادی هستن که میتونن دوباره متولد بشن..و اون تولد عرفانی هست... انسان محصور علت مادی هست.اما وقتی به درجه ی والای عرفان رسید تمام علتهای مادی رو تحت الشعاع قرار میده،در واقع عارف علتها رو تسخیر میکنه. دین عارف دین علت اولیی نیست.علت جزوی هم تحت مشیت الهی میدونه...(علت اولی و علت جزوی از اصطلاحات فلسفی هستن که بحث راجع بهشون حوصله میخواد)
مثلن همین طی الارض کردن ،شیخ حسنعلی اصفهانی از جمله عرفایی بود که طی الارض داشت
چقده عقبیم من خودمو میگم .دستت درد نکنه واقعن این جوور پستا خیلی خوبه...
حسین باز نشستی پای صحبتای سروش؟ خوب نظرتو هم مینوشتی که بشینیم بزنیم سرو کله هم دادا من این شعر مولوی رو نخوندم بینم ولادت فرزند دوم آدمه بعد از هبوطش در زمین؟
غفلت از تن بود چون تن روح شد بیند او اسرار را بی هیچ بد چون زمین برخاست از جو فلک نه شب و نه سایه باشد نه دلک هر کجا سایهست و شب یا سایگه از زمین باشد نه از افلاک و مه دود پیوسته هم از هیزم بود نه ز آتشهای مستنجم بود وهم افتد در خطا و در غلط عقل باشد در اصابتها فقط هر گرانی و کسل خود از تنست جان ز خفت جمله در پریدنست روی سرخ از غلبه خونها بود روی زرد از جنبش صفرا بود رو سپید از قوت بلغم بود باشد از سودا که رو ادهم بود در حقیقت خالق آثار اوست لیک جز علت نبیند اهل پوست مغز کو از پوستها آواره نیست از طبیب و علت او را چاره نیست چون دوم بار آدمیزاده بزاد پای خود بر فرق علتها نهاد علت اولی نباشد دین او علت جزوی ندارد کین او میپرد چون آفتاب اندر افق با عروس صدق و صورت چون تتق بلک بیرون از افق وز چرخها بی مکان باشد چو ارواح و نهی بل عقول ماست سایههای او میفتد چون سایهها در پای او مجتهد هر گه که باشد نصشناس اندر آن صورت نیندیشد قیاس چون نیابد نص اندر صورتی از قیاس آنجا نماید عبرتی
منظورش از زاده شدن برای دومین بار، باز شدن چشم به سرا پرده غیب هست که در اینجا منظورش به مرگ نزدیکتره. وقتی انسان بمیره (یا به هر طریقی چشمش به سراپرده روشن شه) دیگه از علتها و بحثهای عقلی علی و معلولی فراتر میره و نیازی به این استدلالها نداره. پای خود بر فرق علتها نهاد یه معنیش اینه که علتها زیر پاش قرار می گیرن و در مرتبه ای بالاتر رو میبینه. البته بحثهای دیگه ای هم هست که با جلو رفتن بحث نم نم بیان می کنم
مرسی ممدوسین. باحال بود تفسیرش.خیلی معنیش سخت بود... حسین بلی که نمیاد؛ تو هم که نه تنها کمرنگ بلکه بی رنگ کردی خودتو؛ ندا هم که اگه بیاد یه آیکون میذاره و میره؛ فاطی هم که نمیاد؛ باقیه که کلن بی رنگ میان! بابا دلم گرفت خو بیا یه پست بزار ببینم چی به چیه!
belladona
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 11:00 ب.ظ
سلام به حسین آقا و رفقای گل، کیفون یاقچیدی؟! خدا حفظت کنه حسین آقا به خاطر این پست و ممنون از فاطی و محمدحسین به خاطر توضیحات تکمیلی و همچنین عوامل پشت صحنه ندا و طراوت! سه دو یک حرکت!!!! . . . . کاااااات از اول می گیریم(جوگیر خودتی!)
belladona
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 11:02 ب.ظ
با اجازه صابخونه، من قربون طراوت جونم برم و برنگردم
فاطمه
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 11:05 ب.ظ
منظورش اصلن به مرگ نزدیکتر نیست جناب ممدوسین خان...اصن درآخرت علت ومعلول معنی نداره ،این پای خود بر فرق علتها نهاد منظورش در همین دنیاست .منتها کسی قادر به همچین کاری هست یعنی میتونه علتهای مادی رو تحت الشعاع علتهای معنوی قرار بده که دید و نگرش متفاوتی بدست آورده .ودر واقع دوباره زاده شده ...
فاطمه
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 11:12 ب.ظ
این شعر مولوی به نظر من بیشتر اشاره داره به عملکرد انسان در این دنیا.
خوروخواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمت.......
طیران مرغ دیدی تو زپایبند شهوت به در آی تا ببینی طیران آدمیت...
فاطمه
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 11:16 ب.ظ
که میخوره به اون شعر سعدی که بالا نوشتم...
فاطمه
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 11:18 ب.ظ
به به. بس که درگیر این شعر عرفانی بوودم متوجه نشدم که اومدی بلادونای عزیزم.عرووس خانوم گل
زادن دوباره به معنی مرگ هم هست و کی گفته در آخرت علت و معلول نداریم؟ این حرف شما یک بحث منطقی اصلا نیست. ما در تمام عوالم اربعه (ناسوت، جبروت، لاهوت، ملکوت) همیشه اراده واجب الوجود ار آستین علیت بیرون میاد. حالا ماکه رفیقتیم اما جای دیگه این حرفو نزن.
منظور منظور مولوی در پای بر فرق علتها نهادن همون بی نیازی از علت و معلول هست. یعنی به استدلال نیاز نداره. یعنی با کشف و شهود براش یقین حاصل میشه. این صحبتش در راستای حرفش در جای دیگه است که میگه پای استدلالیون چوبین بود.
«در واقع عارف علتها رو تسخیر میکنه.» اگر منظورت از این حرف به معنی کرامات عرفا باشه که کاملا غلطه چون کرامات و معجزات علیت رو نقض نمی کنند. در واقع کرامات و معجزات خِرَق عقل نیستند فقط خرق عادتند.
خیلی خیلی دوست دارم در باره تأثیر جامعه شناسی افکار ضد فلسفی بحث بشه. چون در دوره ای یه سری عوامل اجتماعی در رفتن متفکرین به سمت اشراقیات نقش عمده داشت تا جایی که مولوی، غزالی و دیگران به فلفسه می تازند و حتی بعضیها فلاسفه رو تکفیر می کنند. این خودش تأثیر جامعه شناسی بدی رروی ما گذاشت. اگر تاریخ رو تطبیقی مطالعه کنید رشد افکار ضد فلسفی در ایران همزمانه با رشد زایش های فلسفی غرب و رونسانس و ما همونطور که داریم تو «الرسالة قشیریة» یا «الفتوحات المکیة»، «عقل سرخ»، «حکمة الاشراق» یا کتابهایی از این دست به خلسه میریم اونطرف کانتها، داروینها، روسو ها و هگلها دارن زایشهای فلسفی انجام می دن. از طرفی فرما ها، لایبینیتسها، گالیله ها و نیتونها با مطالعه ترجمه هایی از «التفهییم»، «تحقیق مال الهند»، «جبرر و مقابله»، «صور الکواکب»، «قانون»، «الحاوی» و غیره زایشهای علمی دارند که منجر میشه به انقلاب صنعتی که هم عصر صفویه هست. و ما همچنان در گیر تکفیر فلاسفه ایم که دوره ویکتوریایی ماشین بخار رو به ارمغان میاره و «آنها می شوند غول استحصال محصولات و ما می شویم ریزه خوران خوان مظلومیت شهدا»
جمله آخر: عرب زدگی- آل احمد
فاطمه
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 10:10 ق.ظ
فک میکردم وقتی صحبت راجع به این دو بیت هست دیگه گفتن علت و معلول ذهن رو سمت اراده ی واجب الوجود بودن و این حرفا نمی بره....
منظور علتها ومعلولهای مادی ست .همین علتهای جزوی که علتهای حاکم بر جهان هستند .مثلن آب دلیلی ست برای سیراب شدن ویا آتش دلیلیست برای سوزادندن....
وعارف از این علتها .معلولها بی نیاز میشه که کرامات عرفا یک مثال ویک جنبه از این بی نیازی هست.....
فاطمه
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 10:13 ق.ظ
زادن دوباره به معنی مرگ هست ولی اینجا به معنی مرگ نیست...
هاع ؟
بیت اولش که شاعر می فرماید: وقتی که انسان بچه ی دومشو به دنیا میاره؛ دیگه همه ی علت و دلیل رو زیر پا میذاره!! فهمیدم!
ولی تا اومدم بیت دومشو بخونم ببینم چی میشه مخم هنگ کرد پخش زمین شدم. دیگه بفقشید
ما همه متولد شدیم،تولد طبیعی .اما اندک وخیلی اندک افرادی هستن که میتونن دوباره متولد بشن..و اون تولد عرفانی هست...
انسان محصور علت مادی هست.اما وقتی به درجه ی والای عرفان رسید تمام علتهای مادی رو تحت الشعاع قرار میده،در واقع عارف علتها رو تسخیر میکنه.
دین عارف دین علت اولیی نیست.علت جزوی هم تحت مشیت الهی میدونه...(علت اولی و علت جزوی از اصطلاحات فلسفی هستن که بحث راجع بهشون حوصله میخواد)
مثلن همین طی الارض کردن ،شیخ حسنعلی اصفهانی از جمله عرفایی بود که طی الارض داشت
چقده عقبیم من خودمو میگم .دستت درد نکنه واقعن این جوور پستا خیلی خوبه...
هاااا؛ پس که اینطور
میسی فاطی جون
خواهش می کنم طراوت جان.خودشم که نمیاد یه کم بتوضیح بینم چی به چیه...
اگه توضیح فاطمه جون نبود منم این شکلی بودم
حسین باز نشستی پای صحبتای سروش؟
خوب نظرتو هم مینوشتی که بشینیم بزنیم سرو کله هم دادا
من این شعر مولوی رو نخوندم بینم ولادت فرزند دوم آدمه بعد از هبوطش در زمین؟
حدسم اشتباه بود.متن کاملش اینه:
غفلت از تن بود چون تن روح شد
بیند او اسرار را بی هیچ بد
چون زمین برخاست از جو فلک
نه شب و نه سایه باشد نه دلک
هر کجا سایهست و شب یا سایگه
از زمین باشد نه از افلاک و مه
دود پیوسته هم از هیزم بود
نه ز آتشهای مستنجم بود
وهم افتد در خطا و در غلط
عقل باشد در اصابتها فقط
هر گرانی و کسل خود از تنست
جان ز خفت جمله در پریدنست
روی سرخ از غلبه خونها بود
روی زرد از جنبش صفرا بود
رو سپید از قوت بلغم بود
باشد از سودا که رو ادهم بود
در حقیقت خالق آثار اوست
لیک جز علت نبیند اهل پوست
مغز کو از پوستها آواره نیست
از طبیب و علت او را چاره نیست
چون دوم بار آدمیزاده بزاد
پای خود بر فرق علتها نهاد
علت اولی نباشد دین او
علت جزوی ندارد کین او
میپرد چون آفتاب اندر افق
با عروس صدق و صورت چون تتق
بلک بیرون از افق وز چرخها
بی مکان باشد چو ارواح و نهی
بل عقول ماست سایههای او
میفتد چون سایهها در پای او
مجتهد هر گه که باشد نصشناس
اندر آن صورت نیندیشد قیاس
چون نیابد نص اندر صورتی
از قیاس آنجا نماید عبرتی
حالا بیاید نظر بدین بحث کنیم
منظورش از زاده شدن برای دومین بار، باز شدن چشم به سرا پرده غیب هست که در اینجا منظورش به مرگ نزدیکتره.
وقتی انسان بمیره (یا به هر طریقی چشمش به سراپرده روشن شه) دیگه از علتها و بحثهای عقلی علی و معلولی فراتر میره و نیازی به این استدلالها نداره.
پای خود بر فرق علتها نهاد یه معنیش اینه که علتها زیر پاش قرار می گیرن و در مرتبه ای بالاتر رو میبینه.
البته بحثهای دیگه ای هم هست که با جلو رفتن بحث نم نم بیان می کنم
تشکر میکنم :)) من تازه فمیدم چی شد :))
مرسی ممدوسین. باحال بود تفسیرش.خیلی معنیش سخت بود...
حسین بلی که نمیاد؛ تو هم که نه تنها کمرنگ بلکه بی رنگ کردی خودتو؛ ندا هم که اگه بیاد یه آیکون میذاره و میره؛ فاطی هم که نمیاد؛ باقیه که کلن بی رنگ میان!
بابا دلم گرفت خو
بیا یه پست بزار ببینم چی به چیه!
سلام به حسین آقا و رفقای گل، کیفون یاقچیدی؟!
خدا حفظت کنه حسین آقا به خاطر این پست و ممنون از فاطی و محمدحسین به خاطر توضیحات تکمیلی و همچنین عوامل پشت صحنه ندا و طراوت! سه دو یک حرکت!!!!
.
.
.
.
کاااااات از اول می گیریم(جوگیر خودتی!)
با اجازه صابخونه، من قربون طراوت جونم برم و برنگردم
منظورش اصلن به مرگ نزدیکتر نیست جناب ممدوسین خان...اصن درآخرت علت ومعلول معنی نداره ،این پای خود بر فرق علتها نهاد منظورش در همین دنیاست .منتها کسی قادر به همچین کاری هست یعنی میتونه علتهای مادی رو تحت الشعاع علتهای معنوی قرار بده که دید و نگرش متفاوتی بدست آورده .ودر واقع دوباره زاده شده ...
این شعر مولوی به نظر من بیشتر اشاره داره به عملکرد انسان در این دنیا.
خوروخواب و خشم و شهوت
شغبست و جهل و ظلمت.......
طیران مرغ دیدی تو زپایبند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت...
که میخوره به اون شعر سعدی که بالا نوشتم...
به به. بس که درگیر این شعر عرفانی بوودم متوجه نشدم که اومدی بلادونای عزیزم.عرووس خانوم گل
زادن دوباره به معنی مرگ هم هست و کی گفته در آخرت علت و معلول نداریم؟ این حرف شما یک بحث منطقی اصلا نیست. ما در تمام عوالم اربعه (ناسوت، جبروت، لاهوت، ملکوت) همیشه اراده واجب الوجود ار آستین علیت بیرون میاد.
حالا ماکه رفیقتیم اما جای دیگه این حرفو نزن.
چرا کامنتهای من نمیاد؟
منظور منظور مولوی در پای بر فرق علتها نهادن همون بی نیازی از علت و معلول هست. یعنی به استدلال نیاز نداره. یعنی با کشف و شهود براش یقین حاصل میشه. این صحبتش در راستای حرفش در جای دیگه است که میگه پای استدلالیون چوبین بود.
«در واقع عارف علتها رو تسخیر میکنه.» اگر منظورت از این حرف به معنی کرامات عرفا باشه که کاملا غلطه چون کرامات و معجزات علیت رو نقض نمی کنند. در واقع کرامات و معجزات خِرَق عقل نیستند فقط خرق عادتند.
خیلی خیلی دوست دارم در باره تأثیر جامعه شناسی افکار ضد فلسفی بحث بشه. چون در دوره ای یه سری عوامل اجتماعی در رفتن متفکرین به سمت اشراقیات نقش عمده داشت تا جایی که مولوی، غزالی و دیگران به فلفسه می تازند و حتی بعضیها فلاسفه رو تکفیر می کنند. این خودش تأثیر جامعه شناسی بدی رروی ما گذاشت.
اگر تاریخ رو تطبیقی مطالعه کنید رشد افکار ضد فلسفی در ایران همزمانه با رشد زایش های فلسفی غرب و رونسانس و ما همونطور که داریم تو «الرسالة قشیریة» یا «الفتوحات المکیة»، «عقل سرخ»، «حکمة الاشراق» یا کتابهایی از این دست به خلسه میریم اونطرف کانتها، داروینها، روسو ها و هگلها دارن زایشهای فلسفی انجام می دن.
از طرفی فرما ها، لایبینیتسها، گالیله ها و نیتونها با مطالعه ترجمه هایی از «التفهییم»، «تحقیق مال الهند»، «جبرر و مقابله»، «صور الکواکب»، «قانون»، «الحاوی» و غیره زایشهای علمی دارند که منجر میشه به انقلاب صنعتی که هم عصر صفویه هست. و ما همچنان در گیر تکفیر فلاسفه ایم که دوره ویکتوریایی ماشین بخار رو به ارمغان میاره و
«آنها می شوند غول استحصال محصولات و ما می شویم ریزه خوران خوان مظلومیت شهدا»
جمله آخر: عرب زدگی- آل احمد
فک میکردم وقتی صحبت راجع به این دو بیت هست دیگه گفتن علت و معلول ذهن رو سمت اراده ی واجب الوجود بودن و این حرفا نمی بره....
منظور علتها ومعلولهای مادی ست .همین علتهای جزوی که علتهای حاکم بر جهان هستند .مثلن آب دلیلی ست برای سیراب شدن ویا آتش دلیلیست برای سوزادندن....
وعارف از این علتها .معلولها بی نیاز میشه که کرامات عرفا یک مثال ویک جنبه از این بی نیازی هست.....
زادن دوباره به معنی مرگ هست ولی اینجا به معنی مرگ نیست...
:|
lمن تو این کامنت دونی عرفانی احساس پوچی میکنم :))
برا همین سکوتم :دی
قیچی ماارم دعا کن :)
من که رمز ندارم