جام جهانی (خاطراته خاک گرفته)

بعضی مقاطع و لحظات همیشه در ذهن آدمیزاد باقی می ماند. مثلن لحظه ی قبولی در دانشگاه، لحظه ی ازدواج، تولد فرزند و خیلی چیزهای دیگر. صعود ایران به جام جهانی 98 فرانسه برای من و جمع کثیری از ایرانی ها، یکی از این اتفاقات خاطره انگیز است. آن زمان من مدرسه می رفتم. یادم هست بازی رفت یک بر یک مساوی تمام شده بوود و قرار بوود در ملبورن مصاف برگشت دو تیم برگزار شود. من ساعت 2 از مدرسه آمدم و همان جور با لباس، از اول تا آخر بازی را دیدم. آن روز ناهار آبگوشت داشتیم که خب من دوست نداشتم. حتی مامان و خواهرم هم که اصلن و اصولن و اصالتن مخالف فوتبال بودند، حین ناهار خوردن بازی را تماشا می کردند. بازی را هم که حتمن خیلی ها یادشان هست. در حالی که در همان دقایق اولیه ایران می توانست چهار یا پنج گل دریافت کند، در نهایت به طرز معجزه آسایی و با گلهای دیر هنگام توانست مساوی کند و رویای حضورمان در جام جهانی پس از بیست سال و برای اولین بار بعد از انقلاب محقق شود. گل دوم را که خداداد زد، من کیفم را پرتاب کردم هوا و در اتاق داد می زدم و می چرخیدم و خوشحالی می کردم. مامان و خواهرم هم هر دو از خوشحالی گریه کردند. بعد از آن جشن عظیمی در سراسر کشور بصورت خودجوش برگزار شد. مردم به خیابان ها ریختند و زدند و رقصیدند و خندیدند. آن صحنه ها برای امثال من خیلی جالب و هیجان انگیز بوود چون تا قبل از آن هرگز چنین فضای شادی را در جامعه ندیده و تجربه نکرده بوودم. اتفاقن این بازی که 8 آذر 76 برگزار شد دقیقن در مقطع چند ماهه بعد از انتخابات پر شور دوم خرداد 76 بوود.


حالا بعد از گذشت 16 سال از آن زمان، حس حال مردم مجددن همانگونه شده. بعد از گذر از یک دوره ی 8 ساله ی سخت و طاقت فرسای پر از استرس و ترس و بداخلاقی، مردم ناگهان دو جشن بزرگ داشتند. یکی جشن پیروزی نظر مردم در انتخابات 24 خرداد و دومی جشن صعود به جام جهانی به بهترین و قاطعانه ترین شکل ممکن. مردم ما خیلی غمگین هستند. این غم و اندوه آنقدر در ملت ریشه دوانده که گاهی یادشان می رود که هنوز بهانه ی های کوچک و بزرگ برای شاد بوودن وجود دارد. و این روزها به مردم شادی را هدیه داد. هر چند از فردا و پس فردا باید باز هم با مشکلات دست و پنجه نرم کرد و هنوز تحریم ها و فشارها و بی تدبیری ها بیداد می کند، اما در ذهن من برای همیشه این یک هفته، یعنی حدفاصل 24 تا 30 خرداد ماه باقی خواهد ماند. یک هفته ای که مردم متوجه یکی از مهترین حقوقشان شدن.

حق شاد بودن و شاد بودن را بروز دادن...


نظرات 11 + ارسال نظر
طراوت چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:23 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com



هیجان انگیز بود...
آره روزهای واقعا شادیو داریم. و جالبه که اجازه ی شاد بودن رو هم تا حدودی بهمون دادن...
مردم کلن تو خیابون بودن؛ زدن و رقصیدن!!

خدا این شادیو همیشه برای ملت ایران نگه داره

طراوت چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:25 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

وبلاگت رو صفحه ام باز بود. اومدم رفرش زدم که آهنگش از اول شروع بشه ییهو دیدم پستیدی!

و از آهنگ هم خبری نیست

محمد چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:27 ب.ظ http://migam.blogsky.com

سلام
بازی ایران استرالیارو تو مدرسه دیدیم که خیلی حال داد . من اون موقع پنجم دبستان بودم و کامل اون روزا رو یادم میاد . یادمه اون موقع با پسرعموم عین دیوونه ها هر روز تو خیابون راه می افتادیم و از ملت به سبک خبرنگارا میپرسیدیم به کی میخواید رای بدید . وجالب این بود که بیشتر مردم هم با مهربونی و یکمی خنده جوابمونو میدادن : "خاتمی"
اگه برخورد اون روز مردم رو با برخورد الانشون در قبال یه همچین سوالی از یه بچه پنجم دبستانی مقایسه کنیم میشه تفاوت خیلی چیزا رو فهمید .
منم خوشحال شدم از خوشحالی ملت و امیدوارم مهربونی و خوش برخوردی توام با شادی به مردم برگرده .

محمد چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:29 ب.ظ

آقافک کردم من اول میشم که دیدم طراوت نه یکی بلکه دوتا کامنت گذاشته

نون الف چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:30 ب.ظ http://lore.blogsky.com

بعدن می خونم نظر میدم :دی

یاسی چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:59 ب.ظ

وای حسین یادش بخیر سال ۷۶.چه روز شادی بود.
یه خاطه دارم از همون روز....
دبیرستانی بودم توی خوابگاه و این فوتبال سرنوشت ساز و یچه های احساساتی.نیمه اول تموم شد و بین دو نیمه ما باید میرفتیم واسه نماز جماعت. به زوور وضو گرفتیم و رفتیم و نماز شروع شد ...رکعت دوم یهو صدای جیغ بچه ها از سالن غذا خوری اومد.دقیقن یادمه که موقع قنوت بود ما ردیف دوم بودیم (به خاطر فوتبال ۲ردیف بیشتر نیومده بود) هیچکی نمیفهمید چی میخونه دیگه تحمل نیاوردیم یکی از بچه نماز و قطع کرد و سمت سلف دوید بعدش یکی یکی همین کار و انجام دادیم و دویدیم سمت سلف. فقط سرپرست و امام جماعت مونده بودن نماز خونه.رسیدیم به سلف و دیدیم چه غوغاییه.میز ناهار خوری از پریدن بچه ها شکسته .هیچکی حجاب نداشت و آشپزمون نوشابه گرفت اومد وسط بچه ها و پخش میکرد.چه گل زیبایی....خیلی خوش گذشت و به صحنه ی فرارمون از نماز خونه تا سلف اونم بدون دمپایی چقدر خندیدیم.
البته هممون یکی یکی فردا به دفتر مدیر احضار شدیم و جواب پس دادیم.
با تشکر از وبلاگ حسین که به ما فرصت خاطره گفتن داد.

فاطمه چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:08 ب.ظ

دقیقن من دیشب اینایی که گفتی رو حس کردم.دلم گرفته بوود ،ولی شادی و شادمانی کردن مردم رو که دیدم در کنار اون دلتنگی یه حس خوب داشتم...

اونوو نوشته :محمود رفت....

ممدوسین پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:51 ق.ظ http://qalamrizha.blogspot.com

چرا باید این پتانسیل ها اینقدر انباشته بشه که اینطوری منفجر بشه؟ چرا همه باید به یه بهانه ای بریزن تو خیابون اونم مست پاتیل؟ چرا یه سیستم باید رو همه چیز یه شیر کنترل بذاره هر موقع خواست نتق بکشه هر موقع هم خواست اجازه بده دختر و پسر بطری به دست تو شهر بخورن و برقصند؟ کی نیابت داده به این «آقا» که حتی لبخند زدن مردم هم به اراده اون باشه؟
من به این مسائل با بد بینی نگاه می کنم. دست خودم هم نیست. اما اینکه مردم اینقدر راحت دارن خودشون رو به هر بهانه ای تخلیه می کنن شاید نشانه ای باشه برای روزهایی که دوباره باید تحمل خیلی چیزها رو داشته باشن.
به قول فاضل نظری:
از باغ می برند چراغانیت کنند
تا کاج جشنهای زمستانی ات کنند
یوسف ! به این رها شدن از چاه دل نبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ایست که قربانیت کنند

من از شادی مردم شادم اما این آبهای نطلبیده و این کلید تدبیر که قرار مارو از چاه در بیاره ...

فاطیما پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:52 ب.ظ http://muddy.blogfa.com

مستدام باد......

فاطمه جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:33 ب.ظ

میگم قیچی جون یه بازی،چیزی ...حوصله ت نمیشه نه؟ میدونم عب نداره پسر گلم...

قیچی شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:11 ق.ظ

سلام
چشم حتمن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد