(روزنوشت)

زندگی عرصه ایست برای آزمایش ها و امتحانات کوچیک و بزرگ. خیلیا در این عرصه پیروز میشن و خیلیای دیگه هم قافیه رو میبازن. این روزا و شبها یعنی دو هفته ی اخیر شاید یکی دو روزم بیشتر، ما و من در حال گذران یکی از سخت ترین مقاطع زندگیمون هستیم. پدرم مبتلا به یک بیماری صعب العلاج شده. پدری که برای من همیشه تکیه گاه بووده و هست، حالا احوال خوشی نداره. و بدتر اینکه همه ی این اتفاقات خیلی ناگهانی رخ داده و ما یک لحظه چشم وا کردیم دیدیم، با یک نوع بیماری بد طرفیم که در خاموشی، رشد کرده. از دو هفته پیش که دکتر یک اخطار جدی به پدر داد که مشکلت حاد هست و با خانوادت درمیون بذار و پیگیر کارت باش، تا به امروز، دیگه شبو روز ما شده دکتر و آزمایش های گوناگون و پاتولوژی و کوفت و زهرمار. 
زندگیمون از درون در حال پاشیده شدنه و شایدم پاشیده شده و خودمون خبر نداریم. خواهرم  همش بی قراره و دست به دعاست. مامان با عسل و لبنیات می خواد بنیه بابا رو حفظ کنه. منم که هیچی.
بله...منم هیچی. منم توو این مدت کارم شده رفتن به این دکتر و اوون دکتر و شنیدن بدترین حرف ها و حالات ممکن. دکترای عوضی توو چشات نیگا میکنن و بدترین اتفاقات ممکن رو بهت میگن انگار نه انگار اوونی که دارن راجع بهش حرف میزنن پدرته..عزیزترین آدماا توو زندگیته... این مدت اینقدر از این حرفای بد و ناامید کنند شنیدم و جایی بازگو نکردم که فک کنم اگه یه روزی بمیرم، باید قبرم رو عمیق تر حفر کنن تا همه ی این حرفا هم تووش جا شه.
 حالا تصورش رو کنید که از مطب دکتر بر میگشتم خونه و تا میرسیدم، همه پرس و جو می کردن چی شد؟ چی گفت؟ و تو هی همه چیو ماس مالی کنی. بابات بپرسه: " دکتر چی گفت؟ خووب میشم؟ نگفت چند درصد احتمال خووب شدن هست؟" و تو هی بغضتو فرو ببری و امید بدی که بابا هیچی نیست. خیلی بده که نگاه بابات به تو باشه و نگاه تو به گلهای قالی.
من امیدوارم خدا برای هیچ کسی هیچ مسلمونی و حتی هیچ کافری این روزا رو نیاره. ایشالا خدا سایه پدر و مادر رو سال های سال رو سرتون حفظ کنه. ما هنوز امیدواریم و توکلمون به خداست و امیدمون رو از دست ندادیم و آماده ی مبارزه ی جدی با این مشکل هستیم و مطمئنیم با دعای خیر دوستانی مثل شما، میتونیم از پسش بر بیایم. 
فردا روند درمانی بابا آغاز میشه و امیدواریم بهترین حالات رخ بده. روحیه خودش الحمدالله بد نیست و هرچند کمی درد داره اما به کارهای روزمره اش می پردازه، هر شب مطابق معمول روزنامه می خونه و یه لحظه مطالعه رو بی خیال نمیشه دقیقن مثل تمام سالهایی که ما یادمونه.
از همه التماس دعا داریم و از خدا می خوام سایه پدر رو بالا سرمون حفظ کنه...

همین و تمام

اما


حرف‌های ما هنوز ناتمام ....


تا نگاه می‌کنی
وقت رفتن است


باز هم همان حکایت همیشگی!

پیش از آن‌که با خبر شوی
لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌ شود

آی .....
ای دریغ و حسرت همیشگی



ناگهان
چقدر زود 
دیر می‌شود!
 
نظرات 13 + ارسال نظر
طراوت یکشنبه 17 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:09 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

توکلتون بخدا. خدا همه چیو درست میکنه.
فقط سعی کنین روحیه ی بابارو خوب نگه دارین. چهره هاتون غمگین نباشه که دلشون بگیره...
اگه روحیه شون حفظ بشه همه چی درسته ایشالله

ما هم اگه خدا قبول کنه دعا میکنیم برای همه، مخصوصا پدر محترمت.

آره، همیشه خیلی زود دیر میشه....
این پستت منو خیلی تکون داد.....

ممنون از محبتت و پیامهات
ما در راستای روحیه دادن خیلی در تلاشیم هرچند واقعن سخته و انرژی میبره که هرشب حرفایی رو بگی که شاید خودت خیلی از صحت و سقمش اطمینان نداشته باشی اما داریم این کار رو می کنیم خصوصن من که بیشتر از همه توو خونه حرفم روو بابا تاثیر میذاره
دیگه بقیه اش با خدا...البته خدا همون بقیه اش رو هم توو وجود آدما گذاشته به شرطی که خودشون واقعن بخوان

طراوت یکشنبه 17 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:11 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

چند روزه میخوام ازت خبر بگیرم. جالبه که الان اومدم پیغام بزارم تو صندوقت!

بابات هم حتما مث تو محکم هستن. دلت قرص باشه پسرم

ممنون واقعن
پیامهات مثه همیشه خوشحالم میکنه

یاسی دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 01:30 ق.ظ http://cashcool.blogsky.com/

سلام حسین جان.

خیلی ناراحت شدم .کاش بیشتر از حرف زدن کاری از دستم برمیومد. اصلن ناامید نشو گلم.نمیدونم جواب آزمایش چیه اما هر چی هست درمان داره.همین که روحیه ی بیمار خوب باشه خیلی مهمه.میشناسم کسانی که موفق شدن به بیماری غلبه کنن عزیزم. دوست داشتم باهات تماس بگیرم اما متاسفانه شمارتو ندارم چون گوشیمو دزدیدن.اگه سوالی داشتی از آزمایشا من در خدمتتم.بدون که تنها نیستی حسین جان و ما اگه قابل باشیم برای سلامتی پدر عزیزت دعا میکنم.ایشالا هر چی زودتر خبر سلامتیشو بشنویم.آمین

ممنون عزیز چشم اگه کاری بوود حتمن کمک میگیرم. هرچند این مراحل آزمایشات و اینا یخورده ازش گذشته اما در آینده حتمن اگه لازم بوود از دانشت استفاده می کنم . مرسی زیاد

رویا دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:07 ق.ظ

تو این چند روز همه ش میومد وبلاگت سر می زدم،که زودتر با حال بهتر برگردی...وقتی طولانی شد نبودنت،نگرانیم بیشتر شد... اس ام اس هم زدم واست،اما گوشی ت روشن نبود...

حسین نارااحت شدم،خیلی ناراحت شدم...

اما می دونم که خیلی زوود بهبود پیدا می کنن... حسین تو پیش پدری،مادر و خواهرت هستن،می دونم که همه گی می تونین کمکشون کنین،تا سریع تر بر طرف بشه...

امید و توکلت به خدا...

اگه کاری ،کمکی از دستم بر میاد،حتما اطلاع بده.

ممنون رویا هم بابت این پیامت و هم بابت دستورات غذاییت

فاطیما سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:59 ب.ظ http://muddy.blogfa.com

ببین حسین!وقتی نوشتی خانواده مون داره از توو میپاشه انگار من بودم که این حرفها رو میزدم...تابستون ِ نود و یک بود که خانواده ی من به همچین وضعی دچار شد..تا نگاه میکردی هیچی نبود و هیچی نبود و هیچی نبود...هر روز هم منتظر ِ یه خبر ِ بد بودی..هم یه خبر ِ خوب....حال و روزت نا معلوم بود...و خیلی هم نای ِ گریه نداشتی....اما خدا بود...پر رنگ تر از همیشه...و اون بهترین اتفاقایی رو که ممکنه رقم میزنه...حالا اما بیشتر دوست دارمش......

بله خدا هست مثه همیشه و من امیدوارم در کارزاره قضا قدرش، اوونی رو رقم بزنه که ما هم دوست داشته باشیم فی الحال...

*مینا* سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 06:44 ب.ظ

ابوالفضل العباس رو ضامن کن _ معجزه می کنه!
خیلی عجیب معجزه می کنه
من دیگه تو زندگی یاد گرفتم تا خدا هست نا امید نباید شد، توکل به خودش و قضاو قدرش
چه خوبه که این خانواده پسر محکمی مثل تو داره

مرسی
ای حضرت عباس شما بیا ضامن ما شو پیش خدا.
قول میدیم اقساط رو سر موقع بدیم...

ساناز سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 06:58 ب.ظ

امیدوارم همه بیمارا شفا پیدا کنن.
حرفای دکترا همینه!خودتو نباز

ایشالا
به نظرم دکترا دانششون خیلی محدوده و در علیت و مفاهیم خیلی از بیماری ها خودشونم چیز زیادی نمی دونن

ندا سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:18 ب.ظ http://lore.blogsky.com

حسین مهم امید شماست :)
مطمئنم بابا از دمان نتیجه مطلوبو میگیره
خدا حواسش بهتون هست :)

فقط خودتونوو نبازید
به خوب شدنش ایمان داشته باش :)‌

چشم
ممنون از لطفت ندا

ممدوسین سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:52 ب.ظ http://qalamrizha.blogspot.com

از خوندن پستت منقلب شدم. واقعا نمی دونم چی بگم. حسین فقط ار امام رضا بخواه
پاشو برو پیش خودش...

چی بگم
خودم گاهی که می خوابم و صبح بلند میشم، میگم نکنه همش خوابه...
اما بعد یادم میافته که حادثه اتفاق افتاده

mino چهارشنبه 20 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:47 ب.ظ http://mino-lovely.blogfa.com

سلام حسین جان
از خوندن پستت خیلی ناراحت شدم
واقعا متاسفم و یقینا دعا میکنم که سلامتیشون رو بدست بیارن
قوی باش و محکم
بیشتر از هر کسی تو میتونی روحیه دهنده و کمک باش
با ارزوی سلامتیشون

ممنون از همه محبتت
شما دعا کنید حاج خانووم

محمدرضا دوشنبه 25 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 03:07 ب.ظ http://fluorescent.blogfa.com

لحظه
لحظهء تلخی است
جلوهء نافرجام اندیشه
رو در روی بیهودگی.
سکوت و تاریکی
نیشخند نابودی میزنند
آری
لحظه
لحظهء تلخی است
آخرین دو راهی را
به امید روشنایی گذر کردی
با گامهایی رها در افکارت
نمیدانستی که خاموشی تنها میزبان توست
در انتهای این مسیر
میدانم
لحظه
لحظهء تلخی است
اما
سکوت این بن بست را باور نکن
حرکتی نو
گامی تازه
مسیری جدید
خاکی حاصلخیز تر را بجوی
لحظه را روشن کن
اندیشه ات را وا بده
بی نقص تر از باران جاری شو
آواره تر از باد رها باش
استوار تر از خورشید بدرخش
بتاب تا بینهایت ناباوری
یک گام عقب تر
یک اندیشه فراتر
لحظه را روشن کن

شعرت عالی بوود
اوون تماسی که گرفتی عالی تر...
واقعن بعد از حرفات خیلی حالم بهتر شد و بهتر شدنم به بقیه اهل خونه سرایت کرد.

فری شنبه 30 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:13 ق.ظ

هممون محتاج دعاییم. امیدوارم خداوند صبر و درک همه مقدراتش رو بهمون بده

فاطمه چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1392 ساعت 12:10 ب.ظ

لحظه های این مدلی زیاد داشتم .لحظه ای که بابام وصیت کرد و راهی بیمارستان شد.اون وقتی که بابام بستری بود و خبر دادن که تموم کرد .میدونی حسین به نظرم بیماری هرچند که سخت باشه همش زحمت نیست ،رحمت هم غاتیش داره نه؟
وقتی آدم نیازمند به درگاه خدا میره دست به دعا میشه وقتی خدا عنایت میکنه و حاجت رو میده چه لذتی داره.من مطمئنم این لذت رو درک میکنی.ایشالا خدا شفای کامل عطا کنه به پدر .
درد و درمان همه از خودشه ،همه رو هم باید بسپری به خودش.ایشالا همه چی درس میشه عزیز من...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد