همه ی شرکای آقای رئیس (داستان)

تققی به توققی خورد و امیر رجبی که تا دیروز توی سوراخ سمبه های کارخونه با موتور گز میکرد که ببین کی خوابیده یا کی سیگار میکشه تا راپورتشو بده بالا، زد و شد رئیس بازرسی و انتظامات. جووری جو گرفته بودتش که حالا دیگه با کت و شلوار میگشت و کلمات قلمبه سلمبه توو حرفاش بکار میبرد. یه روز ظهر بعد از نهار نشسته بودم پای کامپیوتر و داشتم واسه خودم گیم بازی میکردم که یهو امیر رجبی مثه همیشه بدوون اینکه در بزنه وارد  اتاق شد و گفت:"یوسف...این پرونده رو بگیر تا آخر هفته یارو رو پیدا کن یه قرار جلسه باهاش بذار". گفتم:" پرونده مربوط به چی هست؟" گفت:"مربوط به یکی از این شرکت های پیمانکاریه که قرار بود دو سال پیش یه قطعه ای رو برا ما تولید کنه. بیست میلیون پیش پرداختشو گرفته اما کلن نه قطعه ای تحویل داده نه میاد بگه درد و مرضش چیه. می خوام حالشو بگیرم تا بفهمه پول بیت المال رو نمی تونه با رانت و دودره بازی بکشه بالا و کاری هم در ازاش تحویل نده". نمی دونم چرا از بیت و المال حرف زد یهو خندم گرفت. حس میکردم خیلی توو حرفش صداقت نداره. خلاصه ما پرونده رو بررسی کردیم و با شرکت مربوطه تماس گرفتیم و بهش تفهیم کردیم مساله رو. اول خیلی مساله رو قبول نمی کردن اما وقتی گفتم که در حال تنظیم شکایت هستیم و می خوایم از طریق قانون علیهشون اقدام کنیم، مدیرعاملشون قبول کرد برای ارائه توضیحات، پنجشنبه بیاد اداره.

پنجشنبه رسید و جلسه با حضور معاون مالی، معاون اداری، معاون بازرگانی، امیر رجبی که مدیر بازرسی و انتظامات بوود و من به عنوان کارشناس حقوقی از یک طرف و مدیر اوون شرکت پیمانکاری از طرف مقابل تشکیل شد. امیر رجبی اول جلسه یه سری مقدمات راجع به ماموریت های بازرسی در اداره جات دولتی گفت و بعد روو کرد به مدیر شرکت پیمانکاری و گفت:"شما دو سال قبل قرارداد داشتید با اینجا که یک قطعه ای تولید کنید. الان بعد از دو سال و بعد از گرفتن بیست میلیون تومان پیش پرداخت، هیچ کاری نکردید و پاسخگو هم نبودید. شما از بروکراسی سیستم دولتی سوء استفاده کردید و در ازای کاری که نکردید هم پول گرفتید و هم در کار اینجا خلل وارد کردید. اینجا یکی از کارخونه های مهم دولتیه که چرخ صنعت رو میچرخونه. اگه قرار باشه شما شرکت های پیمانکاریه خرده پا با اقتصاد مملکت بازی کنید پس وای به حال کشور" فک همه افتاده بوود پایین. امیر رجبی ادامه داد:"بنده پیگیر پرونده شما در این کارخونه هستم و قرارداتون از نظر من فسخ و شما علاوه بر اینکه ملزمید کل پول دریافتی رو برگردونید، باید ضرر و زیان دیر کرد رو هم پرداخت کنید. ضمنن ما حق شکایت از شما رو برای خودمون و برای کارخونه محفوظ میدونیم". جلسه غرق در سکوت شد. همه کف بر شده بودن از این سخنرانیه امیر رجبی و خودشم حسابی حال کرده بوود.

نگاه ها رفت سمت مدیر عامل شرکت پیمانکاری که ببینن چه جوابی داره بده. یارو که سنش می خورد پنجاه و خورده ای باشه رو کرد به معاون بازرگانی و گفت:"این آقا کی باشن". معاون بازرگانی گفت: "ایشون آقای رجبی مدیر بازسی و انتظامات هستن" . یارو گفت:" من این جلسه رو قبول نَرَم. باس رئیستون بیاد. یا رئیستون خودش میاد، یا من جلسه رو ترک می کنم". امیر رجبی گفت:"بنده مدیر بازرسی هستم و نیازی نیست رئیس توو این جلسه باشه. من از طرف ایشون توو مسائل حقوقی اختیار تام دارم"... یارو گفت:"من این حرفا حالیم نیست. یا رئیستون میاد، یا من جوابی ندارم به کسی بدم. بازرسی مازرسی هم حالیم نیست. ببین عمو. من خودم بیست سال پشت همین میزا کارمند دولت بودم. واسه من از این گاز و گووزا نیا. من قطعه واستون تولید نکردم چون رئیستون گفت تولید نکن. میگید نه، صداش بزنید بیاد. واسه چیش رو من نمیدونم حتمن سیاسی کاری های مدیریتی بوده. منو بیخودی از شکایت مکایتم نترسونید. کل قرارداد من با شما 200 میلیون تومن بوده. این ماشین منو دم در دیدی؟! چارصد میلیون مایه شه... اوون بیست میلیون پیش پرداختی هم که ازتون گرفتم پول خورد ته جیبمه. میخوای همین الان بدم بهت؟! بدم خدایی؟! تعارف نکنیا؟!..." امیر رجبی به اته پته افتاده بوود یارو دیگه کم مونده بوود اینو بخوابونه روو میز سالن جلسات و شروع کنه به تلمبه زدن. خلاصه بین همه ولوله ای به پا شد. معاون مالی زنگ زد به رئیس و یکم پچ پچ کرد بعد این یارو پیمانکاره گوشیو گرفت و یکمم این با رئیس بگو بخند کرد. آخر جلسه گفتن که با نظر رئیس مقرر شد جهت تعیین تکلیف قرارداد یکسال به این شرکت پیمانکاری فرصت داده بشه که یا قطعات رو تولید کنه و یا اینکه پول رو برگردونه. 

من که جلسه رو زودتر ترک کردم منتظر بودم ببینم امیر رجبی که میاد بیرون چی داره برای گفتن و اصلن روو داره حرفی بزنه یا نه. از سالن که اومد بیرون رو کرد به من و با یه حالت پیروزمندانه گفت :"دیدی یوسف چه جوری حالشو گرفتم؟!"

گفتم : "جان؟!..."

نظرات 10 + ارسال نظر
رویا شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:22 ب.ظ

سلاام حااج آقاا...حال و احواال خووبه...؟

میدونم این روزا ،پرسیدن این سوال و جواب دادن به ش ،واسه ت سخته...

اما خوشم اومد که با دیدن این پست و نوشتن اون در وبلاگت،می خوای از فضای موجود فاصله بگیری...خیلی خووبه حسین...تو حتمن از پسش بر میاای...

داستانتم خووندم،خووب بود،فضا سازی و لحن و دیالوگ هایی که انتخاب کرده بودی واسه نقشاا خووب پرداخت شده بود.


مرسی که هنوز می نویسی.

روزای خوش و بهتری حتمن در انتظار تو و خونواده هست...شک نکن.

پیروز و سلامت باشی.

طراوت شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:24 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

:))))

طراوت شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:25 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

اوف اوف الانه که اینو خوندم، میبینم جامعه پره ازین آدمای لاف زن به قرعان!
امروز همکارم میگفت چند روز پیش مهمون داشتن. آقاهه برگشته به مامان همکارم گفته: دختر عمه جان، میخوام یه چیزی بهت بگم، البته باید پسرم شایان بره بیرون!!(پسرشو فرستادن تو حیاط و خلاصه یارو شروع کرده به نطق کردن) گفته: تعریف از خود نباشه، نمیخوام حرف تعریفی بگما، میخوام واقعیتارو بگم! الان اگه من اراده کنم، میتونم کل خونه ها و زمینای این شهرو بخرم!!!!
حرفش همین بود! :))) حالا همکارم میگه ما حکمت بیرون کردن بچه شو نفهمیدیم ولا! :))
یارو کلی مقدمه چینی کرده که بگه من پولدارم و فلان و بیسار. حالا هیچی هم در چنته نداشته!
چرا ملت این مدلی ان آخه؟؟!!

قیچی شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:37 ب.ظ

ممنون رویا بابت کامنتت.
و احوالپرسی های این مدت دوست خوبم.
...
دنیا پر شده از آدمای با اعتماد به نفس کاذب طراوت جان.

قیچی شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:41 ب.ظ

بی ربط نوشت:
این روزا همش این شعر ورد زبونمه

هرکه آمد گل ز باغ زندگانی چید و رفت
عاقبت بر سستی اهل جهان خندید و رفت

طراوت شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:53 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

شعر قشنگی بود.

بیربط تر نوشت من:
منم این شعر یه مدت مدیده که ورد زبونمه :(
ای دختر صحرا نیلوفر/ آی نیلوفر/ وای نیلوفرررررر
در خلوتم بازآ نیلوفر/ آی نیلوفر/ وای نیلوفرررر
... و الی آخر!

قیچی شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:43 ب.ظ

این شعرت منو پرتاب کرد به سالهای خیلی دووور...
هیچ وقتم نفهمیدم اونجایی که میگه مکن جور و جفا با من،... بقیش چیه

قیچی شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:55 ب.ظ

این پست رو الان همینجوری گذری خوندم.
http://yevelgard.blogsky.com/1393/03/24/post-26/21
خداییش تا آخر بخونید و اگر چیزی فهمیدید به منم خبر بدید.
سر درآوردن از قلم بعضیا انصافا از خوندن نظریات انیشتن در باب کوانتوم اونم به زبان المانی سخت تره.

طراوت شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:52 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

هر چی فکر میکنم یادم نمیاد که بعد از مکن جور و جفا با من، چی چی میگه؟!

طراوت شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:53 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

وای این چه آدرسی بود حسین؟ گُرگیجه گرفتم
فکر کنم یارو خودشم نفهمیده که مغزش داره توی چند تا اتفاق بالا و پایین میشه!
اصن داغووون آقا داغوووون، ایفتیضاح!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد