مرگ (قصارنوشت)

محال است برای ما،

تصور دنیای بدون ِ ما...

نظرات 3 + ارسال نظر
طراوت پنج‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:58 ب.ظ http://nabeghehaye89.blogsky.com

تصور دنیای بدون ما؟؟
چی ینی!

فاطمه شنبه 24 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 08:29 ق.ظ

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازه‌ام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد
تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
کدام دلو فرورفت و پر برون نامد
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد
دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد

فاطمه شنبه 24 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 08:30 ق.ظ

آره.. تصورش تا وقتی زنده ایم محاله.ولی وقتی مردیم نه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد