اندر احوالات من...

اندر احوالات من...

ان، در احوالات من...

آسمان نوامبر همیشه ابریست...

آسمان نوامبر،

چه زود گذشت،

 آمدن و رفتنت...

چشمانت خیس بوود از باران و برف

به چه میگریستی تو؟

به دستان خالیمان؟

به قلب های کاغذیمان؟

یا شاید هم به آرزوهای کوچکمان؟!...

کاش هنوز بودی

و هنوز میگریستی

و تنهایمان نمیگذاشتی

با تنهایی هایمان...


November Sky

سفر نامه زمینی ها به آسمان....

سفر ما به مشهد تقریبا از یک ماه قبل برنامه ریزی شده بوود...من بخاطر مشکلات شخصی و گرفتاری های کاری، بنا داشتم رفتنم را کنسل کنم و تقریبا تا هفته آخر هم قرار بود داییم به جای من بره.... اما از آنجا که کسی نبود بالا سره مغازه دایی وایسته، قرعه به نام من افتاد... از طرفی درست روز چهارشنبه (یک روز قبل از رفتنمان) از طرف اداره بصورت خیلی اتفاقی و تصادفی اقامت در مهمانسرای مشهد به مدت سه شب به من داده شد و خلاصه همه چی دست بدست هم داد تا ما بریم مشهد و الان برای ششمین بار بشیم مشتی حسین.......

.

سفر خوب و خاطره انگیزی شد انصافا و حسابی لذت بردیم و جای شما رو هم شدیدا خالی کردیم... گفتیم یه چند خطی براتون بنویسیم از حال و هوای سفر که شما دوستای با وفا هم در جریان اموور باشید.....از آنجا که ممکنه این پست کمی طولانی و خسته کننده باشه، سعی کردم یه کمی هم  چاشنی طنز داشته باشه تا شما خسته نشید و تا آخرش با من باشید....

.

برخی گفتنی ها پیراموون سفر:

1) ما کلا 7 نفر بودیم شامل:

- من

- حاجی بابا (همان پدربزرگم که بهش میگیم حاجی بابا)

- مامان بزرگ

- خاله زینب (که متاهل و دارای دو پسر هست ولی خودش تنهایی با ما به این سفر اومد)

- خاله فرشته و دخترش حنانه

- شوهره خاله فرشته

- ابوالفضل (پسر داییم)


2) خودمون رو کشتیم که 8 نفری بریم و دو تا کوپه بگیریم، نشد که نشد و چه رفت و چه برگشت، در کوپه ما یک سره خر بوود و از آنجایی که ما شانس هم نداریم، هم کوپه ای هامان پسران دم بخت بووودند.


3) رفتنی با قطار سیمرغ رفتیم  که انصافا خیلی عالی بوود و خیلی حال کردیم... تلویزیونش ردیف بوود... و کلا خیلی مجهز بوود.


4) در کوپه های مجاور آدمهای خیلی با کلاسی بودن.... یه سری از این دخترهای چسان فیسانی هم در کوپه بغلی بوودن.... ولی ما کاملا راحت بودیم و هیچ چیشان را به هیچ جایمان حساب نمی کردیم و کاملا ریلکس سر به سره حاجی میگذاشتیم تا با زبان طالقانی حرف بزند و دور هم خوش باشیم...


5) شام هم کتلت خوردیم و کوکو سبزی جایتان خالی....


6) مشهد دو روز اول سفر، خیلی سرد بوود و دندون رویه دندون بند نمیشد ولی به مرور اوضاع بهتر شد.


6) مهمانسرای اداره انصافا خیلی تر و تمیز بوود فقط یکمی نسبت به حرم دوور بوود.... همین باعث شده بوود همراهان ما هی غرغر کنند که اینجا دوووره و از این حرفا..... اصولا چیزی که مفت باشه، زیاد ازش ایراد میگیرن.


7) چون اقامت ما در مهمانسرا سه روزه بوود، مجبور شدیم شب آخر به یک مسافرخانه در نزدیک حرم بریم و برای یک شب 50 هزار تومان بدهیم.


8) مسافرخانه تا حرم کمتر از 100متر فاصله داشت ولی آنقدر کثیف بوود و بوو میداد که خاله ها آن شب تا صبح ترجیح دادن توو حرم باشن و خوونه نیان.... و اوونجا بوود که همه قدر عافیت (همون مهمونسرای اداره من) رو حسابی دونستن...


9) از مسافرخونه هرچی بگم کمه.... یعنی بووو میداد در حد المپیک.... فوق العاده کثیف بوود.... همه چی هم زیر تخت ها پیدا میشد... از لوله خودکار گرفته تا فضله مووش و کان دوم و نواربهداشتی و .... برای خودش شهر نویی بوود لامصب.... معلوم نبود قبل ما چیکار کرده بوودن اوونجا .... حاجی هم که با این مسافرخونه گرفتنش گند زده بوود، هی شوخی میکرد تا جو عوض شه.... البته چون فقط یه شب اونجا موندیم قابل تحمل بوود.... تنها کسی که روویه اوون تختا خوابید، من بوودم که عین اوشکول ها،،، قشنگ پتو رو کشیدم روو سرم و حسابی لای میکروبا خوابیدم تا صبح ..... تازه کلی هم خوابای خووب دیدم.


10) داخل حرم بعد از نماز جماعت، اینقده شلوغ بوود که نگووو.... یه چی میگم یه چی میشنوید....یعنی هر لحظه این احتمال وجوود داشت که در اثر ازدحام جمعیت، نذر و نذوراته ملت با هم قاطی بشه.... اینو گفتم که اگه من فردا روزی شوهر کردم و یا حامله شدم، خیلی تعجب نکنید!!!


11) برگشتن با قطار غزال اومدیم که واقعا سرویسمون کرد اینقده عین اتوبوس شرکت واحد سر هر کوی و برزن نگه داشت.... تلویزیونشم خراب بوود و بعد از کلی رایزنی که کردیم، فیلم "جدایی نادر از سیمین" رو گذاشتن.... البته صداش قطع بوود و من برای اولین بار این فیلم رو دیدم اوونم بی صدا .... پسر داییم هم که فیلمو قبلا دیده بوود برای ما دوبله میکرد و میگفت الان چی شده و چی میشه.... البته اوون چیزایی که میگفت بعضی مواقع کاملا در تناقض با تصویری بوود که میدیدیم و من کم کم به این نتیجه رسیدم که این موقع فیلم دیدن داشته یه قل دو قل بازی میکرده که اینجوری تعریف میکنه.


12) فیلم تا نصفه که رسید قطع شد و چوون به نظرم مزخرف بوود، نرفتم دنبال وصل کردنش...


13) ساعت 4 صبح اومدن با لگد کوفتن به در کوپه که پاشید جمع کنید خودتونو 0.5 ساعت دیگه میرسیم.... منم یه تماس گرفتم با خونه که بابا بیاد راه آهن دنبالمون.... اما دقیقا 5.30 رسیدیم و بابا نزدیک به یک ساعت الافه ما بوود....منم حسابی توو دلم به قطار و صاب قطار فشحهای آبدار و کش دار دادم که اینجا نمیشه گفت...


14) بابا هم نامردی نکرده بوود و با ماشین خودم اومده بوود دنبالمون و بیچاره پراید 141 من مجبوور شد یه کامیووون بار و بندیله ملت رو تا خوونه بیاره.

--------------------------------

خوب امیدوارم خسته نشده باشید.

اگه خواستین میتونید عکسام رو در ادامه مطلب ببینید

ضمنا توضیحات مربوط به هر عکس، زیرش آورده شده


ادامه مطلب ...