لقمه های افطاری رو می خورم و زیر چشمی تلویزیون نیگا میکنم. از بین تمام برنامه های ریز و درشتی که 18 کانال ِ تلویزیون برا ماه رمضون پخش میکنه، اجبارن فقط ده دقیقه تا یک ربع از این سریال "خداحافظ بچه" رو میبینم و اونم بخاطر اینکه سر سفره مجبورم افطار رو با بقیه باشم و به نظر جمع مبنی بر دیدن یه همچین سریال احمقانه ای احترام بگذارم. معمولن افطار رو زود تموم میکنم و از پا تلویزیون بلند میشم و فردا وقتی ادامه سریال رو نشون میده من اصلن نمی دونم چی به چیه و قصه چطوری پیش رفته و ابدن هم تمایلی به دونستن این قضیه ندارم....امشب توو همین سریال یه پسره کج و کوله و درب و داغون رو نشون داد که یکاره رفت دم ِ در ِ خونه ی یه دختر چُسان فیسان و با یه دسته گل ازش خواستگاری کرد و خب صد البت یه همچین مدل ابراز علاقه ی شخماتیکی، با شوت کردن دسته گل از طرف دختر و نثار کردن عبارت ِ فخیمه ی "شاسکول" مواجه میشه... از پا تلویزیون بلند میشم و میام که یه چرتی بزنم. سرمو می ذارم رو بالش و هنوزم فکرم به اوون پسره ی زیگیل هست. بعید میدونم به این سادگیا دست از سر دختره ورداره. خریت از قیافش میبارید. شایدم توو عشق و عاشقی آدم باید خر باشه زیگیل باشه کنه باشه. نمیدونم...چشمامو رو هم میذارم و سعی میکنم قضیه رو فراموش کنم، در حالی که یکمی نسبت به خریت ِاین پسره حسودیم شده ......

یه رفیقی دارم گلاب به روتون سرو گوشش یکمی می جنبه. یه بار زده بوود توو کاره یه خانومه و آخرش کار رو کشونده بوود به راند طلایی و امورات زیر پتویی و تقرب جُستن به اوون بیخ میخا... چند روز بعد که همو دیدیم بهم گفت: "حسین این همه میگن س K س، س K س، همین بوود؟ این که خیلی بیخود بوود. اصله عشق و حالش پنج دقیقه بیشتر طول نکشید."
بهش گفتم: اولا زهرمارو حسین همچین حسین حسین میگی یکی اونورتر وایستاده باشه فک میکنه حسین هر شب رو کاره. ثانیا انتظار داشتی چه اتفاقی بیافته از لاپاتون خرگوش بپره بیرون؟
اما الان که فک میکنم میبینم خداییش خیلی ستم ِ که آدمیزاد با تمام سیستم هاش برای یه چیزی کلی نقشه میکشه و برنامه میریزه و خودشو جر میده. اما به محض اینکه بهش میرسه تازه میفهمه اوون چیزی رو که بهش فک میکرده کجا و اینی که الان بهش رسیده کجا...
کلن گُه توو این سیستم های آدمیزاد.

هُو شافی

خدایا

من خودم از همه بهتر میدونم چقد آدم مزخرفی هستم...اصلن رووم نمیشه ازت چیزی بخوام...ولی خب چیکار میشه کرد. تقصیر ِ خودته که یه نوری توو تاریکیه این شبا گذاشتی که یه آدمه روسیاهی مثه منم جسارت به خرج میده و خواسته هاشو بیان میکنه...

خدا ... وقتی پای تو وسط میاد خیلی خواسته ها مطرح میشه. ازدواج و اشتغال و خوشبختیه جوونا، عاقبت به خیریه پدر مادرا، بر طرف شدنه مشکلات اقتصادی و خیلی چیزای دیگه.

اما راستشو بخوای من توو نخ ِ اوون "لباس عافیتت" هستم که همه جا حرفش هست. نمیدونم این لباس دخترونه هست، پسرونه هست، بچه گونه هست...اما هرچی که باشه، مطمئنم اونقدی هست که به تن ِِ این بچه های سرطانی بره.

خدا به حق ِ اوون بنده های خووبت امشب همشونو شفا بده...یا اگه خووب شدنی نیستن، اگه قراره ببریشون پیشه خودت، پس به داد ِ دل پدر مادراشون برس...

اصلن خودت هر جوور صلاح میدونی توو این شبا یه کاری براشون بکن...


.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

1)



2)



3)



4)



5)



6)



7)



8)



9)



10)