دُخی مجری های روو مُخی


1)

نمونه بارز از این دخترای مدعی که ماشاله فیس و افادشون کونه

 آسمونو پاره کرده .... حالا همین آدم توو برنامش یه خانوومی که ظاهرن معاون رئیس ج.مهور بوود رو لنگ در هوا کرد...یعنی صندلی شکست و دو لنگی بوود که به هوا رفت.

یه بارم توو جام جم دستش عینهو لمس ها، گیر کرد به دکور و برنامه رو به گاه عظما داد. 







2)

نگاهش بد شهوت داره لامصب







3)

صداهایی که من نسبت بهشون آلرژی دارم:

- صدای فیشت فیشت دمپایی در اداره جات دولتی

- صدای کشیده شدن پایه های میز روی زمین

- صدای ترمز قطار

- صدای کشیده شدن ناخن به تخته سیاه

- صدای اینی که این پایین میبینید







4)

دیروز: بچه ها من بخاطر حوادث خرمدره دیگه نمیتونم اجرا کنم...روحیه ندارم

امروز: بَشه ها جونم شَلــــــــــام.....خوشجلای خاله شلــــام.....







5)

وای مامانم اینا چه نیگاهی میکنه...جونم خوشت اومده؟

بخرم واست؟

چه مشکیشو؟؟؟







6)

خدایگان ل.اسیدن با آقای هوانشناس

استاد مسلم آب و تاب دادن به خبرهای دروغ و کذب

یعنی از اوونای هست که از روو تمبون میزنه .... (فاطی نخند)



one man's dream



رفتنت ضربتی بود بر دومینوی ِ \\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\|||||||||||||||||||||رزوهایم

                                                                                                       



دو لبه ی قیچی و دارایی های محمدرضا شاه

اپیزود اول: دارایی

امروز به این فکر میکردم که من چقدر مال و منال دارم؟؟؟؟!!!! مال و منال یعنی هر آن چیزی که بتوان تبدیل به پولش کرد. حساب و کتاب کردم و زبان روزه ای سعی کردم ذهنم را متمرکز کنم. خُب. یک واحد آپارتمان نقلی به ارزش تقریبی صد میلیون تومان. یک ماشین 141 مدل 87 به قیمت شش و خورده ای میلیون. یک کامپیوتر پنتیوم فور قدیمی متعلق به زمان پارینه سنگی به ارزش حدود 200 هزار تومان. دو خط موبایل سرجمع بخواهی حساب کنی 500هزار تومان. چند دست پیراهن و شلوار و کفش و کت و کروات و کاپشن و بارانی که همه را استفاده کردم و بدین سبب بعید است کسی پیدا شود که بیش از 100 چووق برای مجموعش مایه تیله بپردازد. یک کتاب خانه با چند ده جلد کتاب گوناگون از فلسفه و کاپیتالیسم گرفته تا مقاومت مصالح و دینامیک و مهندسی سطح و ... و سه جلد کتاب تالیفی خودم و چند مقاله ی چاپ شده در اینور و آنور و این نشریه و آن ژورنال بین المللی که پول ِدندانگیری برای اینها نمی دهند چون اصولا اینها ارزش معنوی دارند و به حساب مادیات نمی آیند....همین.....اصلن همه اینها را همه بخواهی دست بالا بگیری گمانم کل دارایی های من حدود صد و ده میلیون باشد.... صد و ده میلیون تومان ممکن است برای یک آدم جویای کار یا یک دانشجو رقم جالب توجهی باشد و از آن طرف ممکن است برای یک بچه پول دار شمال شهری برابر با نیمی از قیمت ماشینش باشد....بلافاصله این سوال برایم مطرح میشود که هووی یاروو تو چقدر بهره از این دارایی هایت میبری؟ چقدر لذتش را میبری؟.... پاسخ روشن است و دردناک. هیچ. آن خانه که در رهن یک زوج جوان است دارند برای خودشان صفا میکنند و بخشی از زندگی و خاطرات مشترکشان را در آن رقم می زنند. ماشین هم که کنار خیابان خاک می خورد. کتاب ها را هم که خوانده ام. موبایل ها را هم که خامووش میکنم بقیه دارایی ها هم در گیرو دار ِبی حوصلیگی هایم ول معطلند .....یعنی نتیجه ی تمام سگ دوهای آدمی و صبح خروس خان از خانه بیرون رفتن و شب ِ شغال خان برگشتن می شود حال و حولی برای دیگران...یاد "کن بلانچارد" و "استیو گاتری" افتادم ... بماند ... بی خیال.


اپیزود دوم: دو لبه قیچی

شاید خیلی بی منطق و بی دلیل اما گاهی بر میگردم و پست های قبلی را بازخوانی و غلط گیری میکنم. یکی از پست ها کامنتی داشت از دوستی که آن زمان گاه ِ اولینی بوود که به ما سر میزد و اکنون از جمله کسانی است که مدام به اینجا می آید و من را شرمنده  میکند. نوشته بوود "فلانی چقدر خووب طنز مینویسی خوشم آمد معلوم ِکه کار بلدی و از این حرفا..." پست را خواندم و دیدم انصافن دلی بوود و شاد و شور و نشاط زندگی در آن جاری و ساری. اما همان قلم امروز به زحمت بر صفحه ی کاغذ خودش را میکشد...روز نوشت ها و طنز ها و خاطرات خاک گرفته و بازی ها، به مرور جایشان را دادند به انبوهی از قصارنوشت ها و بدمستی ها و تعداد متنابهی عکس و به تبع آن مکث .....


اپیزود سوم: محمدرضا پهلوی
نقل است که تا روزهای آخر حکومت پهلوی، درباریان و مقربین، اطلاعات غلط به شاه می دادند که مملکت گل و بلبل است و همه چیز خووب پیش میرود. فقط تعداد محدودی یاغی شورش کرده اند که باید در نطفه خفه شان کرد. می گویند یک روز محمد رضا شاه در آن روزهای آخر، با هلی کوپتر بر فراز آسمان شهر پرواز میکند و با چشمان خودش انبوه جمعیت میلیونی مردم را میبیند و حسابی حساب ِکار دستش می آید. بلافاصله تصمیم به جلای وطن میگیرد و برای همیشه از ایران می رود. از محمد رضا با همه بی عرضه گی و با همه ی زن باره گی و با همه ی تحت تاثیر دیگران بودنش، همین یک نکته را اگر یاد بگیریم کافی است. اگر دیدید جایی زیادی هستید، اگر دیدید حضورتان ضربه می زند و ویران میکند، اگر دیدید از شما استقبال نمی شود، بجای اینکه بمانید و مقاومت کنید و شبیه صدام و قذافی زیر مشت و لگدهای حقیقی و مجازی دیگران له شوید، ...تصمیم بگیرید، کت و شلوارتان را بپوشید، کروات بزنید، خیلی شیک و با کلاس چمدانهایتان را ببنید و درست مثله محمدرضا، دست ِ فرحتان را بگیرید، راهتان را بکشید و بروید.... و هجرت کنید.... همانا هجرت، همان اصل مغفول مانده ی ایدئولوژیک ِماست.....