از حمید هامون تا حامد آبان...از مهرجویی تا فانگ شویی

اینکه منشاء طرح مسائل فلسفی کجاست، همواره مبهم است. آیا انسان بصورت فطری دارای مساله هست یا اینکه سوالات و ابهاماتش تحت تاثیر دنیای بیرونی شکل میگیرد؟ 

اگر عالم درون منشاء ابهامات باشد، پس تاثیر محیط چیست؟...و اگر عالم بیرون و تناقضات موجود در آن را سرچشمه ی شکیات فلسفی بدانیم، باز هم نقش عالم درون و رابطه ی طولی آن با عالم بیرون زیر سوال می رود. 

به هر حال منشاء شکل گیری مسائل را چه درون بدانیم و چه بیرون، یک سوال مهمتر پیش می آید... 

و اینکه براستی حل مساله را باید در کجا جستجو کرد؟؟؟؟؟؟ 

 

حمید هامون شخصیت شاخصی است که هم منشاء مسائلش درونیست و هم در همان عالم بدنبال راه حل میگردد. در حقیقت این درون گرایی بی حد و حصر و جنون آمیز، یک شیدایی و آشفتگی در او بوجود می آورد که او را از بیرون غافل میکند. پیچیدگی های شخصیت پردازی، میزانسن و دیالوگ های متکلفانه، فیلمنامه ی سورئال، کلوزآپ های متعدد و ... همه و همه شواهدیست بر این مدعا. به واقع وقتی هامون را میبینی، انگار روایتی از ذهنیاتش را میبینی. 

 

  

اما سالها بعد، حامد آبان ظهور میکند که بر خلاف هامون، از پچیدگی و تکلف برخوردار نیست. آبان حتی اگر ریشه ی مسائلش در عالم درون باشد، اما ذاتا برون گراست و راه حل را در بیرون میجوید و نهایتا به فانگ شویی میرسد. دیالوگ های روان، جریان خطی و روایی فیلمنامه، دوربین رو دست و ...همه و همه نشان از این دارد که آشفتگی های آبان، از جنس هامون نیست. و به همین جهت است که بر طرف نمودن انباشتگی و بی نظمی های ذهنی را نتیجه ی پالودن محیط پیرامونی میداند. 

  

 

اما چرخش 180 درجه ای مهرجویی هم در نوع خود، جالب است. اینکه مهرجویی، سالها راه حل را در عالم درون میجست و حال، فانگ شویی را دوای درد انسان میداند، جای بحث فراوان دارد. اما نکته حائز اهمیت این است که مهرجویی نتیجه ی هیچ کدام از این دو نوع نگاه فلسفی را بصورت شفاف بیان نمیکند و این شخصیت ها فرجامی معلق پیدا میکنند و بواقع نمیتوان دریافت که راه حل های درونی ارجح است یا بیرونی... 

شاید هم فیلسوف ما وظیفه خود را صرفا روایت گری میداند و نه نتیجه گیری...  

 

انسان، معلول یا علت

کانت درجایی میگوید:

فلسفه همچون درختی است که ریشه اش متافیزیک، ساقه اش فیزیک، و شاخه هایش علوم دیگرند.

.

مارتین هایدگر نقدی بر کانت میزند و چنین می گوید:

متافیزیک که از نظر کانت ریشه است، خود به تنهایی از عهده تغذیه درخت فلسفه بر نمی آید و باید در خاکی باشد تا آنچه برای بقاء فلسفه و ارتزاق آن لازم است از خاک دریافت کند و به درخت منتقل نماید. این خاک، همان "هستی" است. در واقع مفاهیم متافیزیکی (مثلا خدا) علت نخست نیستند و معلول هستی هستند و علت اصلی هستی است و همه چیز ابتدا باید باشد تا بعد بتوان در مورد علیت آن بحث نمود.

.

من  حدس میزنم... هستی که مورد نظر مارتین هایدگر می باشد، احتمالا بر  مدار انسان می چرخد و وجودش را از انسان به عاریت میگیرد.

.

حافظ حدس مرا با رندیه تمام، تائید میکند:

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت                  آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد

.

و منصور حلاج خیلی صریح بر چوبه دار میگوید:

انا الحق...

.