وسیله ... هدف...دنیای قدیم

در دنیای قدیم نیز، بحث هدف و وسیله وجود داشته است. آدمیزاد یک سری اهداف معین داشت و برای رسیدن به این اهداف می توانست از بین وسایل موجود، یکی را انتخاب کند. 
در دنیای قدیم اینکه هدف وسیله را توجیه می کند یا خیر نیز مطرح بووده. عده ای بر این عقیده بودند که اصلن و ابدن وسیله اهمیتی ندارد و این هدف است که امری اصیل بوده و لذا می توان برای رسیدن به هدف از هر وسیله ای استفاده کرد. اگر هدف رسیدن از این شهر به شهر دیگر است، این مسیر را می توان با هر وسیله ای پیمود. در مقابل عده ای هم که پیرو یک پارادایم اخلاقی بودند، استفاده از هر وسیله و ابزاری را جهت نیل به اهداف جایز نمی دانستند. لذا این اخلاقیات بوود که حکم به موجه بودن یا ناموجه بودن وسیله می داد.
اما در اینجا اینکه هدف در دنیای قدیم توجیه کننده ی وسیله بوده یا نه و نقد ِدیدگاه موافقین و مخالفین این تفکر، مد نظر ما نیست...
 نکته ی ظریفی که برای ما باید مهم و محل تفکر باشد اینست که در دنیای قدیم که مهمترین محصول آن دین بوود، وسایل مختلف جهت رسیدن به اهداف گوناگون، فارغ از موجه یا نا موجه بودن، یک "برده" بودند. یک نوکر بودند. بی روح و جان بودند. از خوشان هیچ هویتی نداشتند و هیچ تاثیری در زندگی نوع بشر نمی گذاشتند. وسایل فقط و فقط نوکران انسان بودند برای رسیدن به اهداف گوناگون. حال ممکن بوود استفاده از بعضی از این وسایل در نظر اخلاق گرایان موجه باشد و استفاده از برخی ناموجه. اما در هر دو حال، این وسایل، یک مشت بنده ی بی چون و چرا و عبد عبید بودند برای دستیابی انسان به اهدافش. هیچ گونه تاثیری روی هدف نمی گذاشتند. منفعل، فرمانبردار، و صرفن پله ای برای رسیدن به غایت محسوب می شدند.
ادامه دارد...

هدف....وسیله

این جمله که هدف توجیه گر ِ وسیله نیست را همه ما شنیده ایم و احتمالن با یک استایل روشنفکرانه، بر صحت آن صحه گذاشته ایم. اما حقیقت امر این است که آدمیزاد جماعت باید در موقعیتش قرار بگیرد، باید کُمیتش در امور روزمره زندگی لنگ بزند، باید در مسلخ زمانه مثل درازگوش در گِل گیر کند، باید بر سر ِ دوراهی ِ دنیا و آخرت منفعل شود تا معلوم گردد واقعن برای رسیدن به اهدافش، به هر وسیله ای متوسل می شود یا نه... و گرنه صرف ِ حرف زدن از نا موجه بودن هر وسیله ای جهت رسیدن به اهداف، می شود شعار.می شود  زر ِ مفت، همچون انبوه زرهای مفتی که هر روز و هر لحظه می زنیم...بی حساب و کتاب.

.

ادامه دارد...

انسان شناسی و خداشناسی، با چاشنی فلسفه

من از شما می خواهم "میز را به من نشان دهید". شما خیلی سریع میز مطالعه و یا نهار خوری و یا هر میزی که دم دستتان هست را نشان می دهید.... اما من قبول نمی کنم که آن میز است و از شما دلیل و برهان می طلبم...شما احتمالن در این لحظه به قدرت بینایی من شک می کنید و دوباره میز را با انگشت نشان میدهید...اما چیزی که من میبینم، یک سری ابعاد است. یک فضای اشغال شده است، یک جنس است، یک رنگ است، یک کاربرد است، یک ظاهر است، یک اسم است، نه "خود" میز ... اما به واقع خود میز کجاست؟...حال با این نگرش، به محیط پیرامونی نگاه کنید. به خودکار به رایانه به کاغذ به ماشین به کتاب، به همه چیز... آنچیزی که شما میبینید و با آن معنی و مفهوم جسم را در ذهن خود میآورید همه و همه خصوصیات است. ماشین را بخاطر شکل و کاربرد و روندگی اش ماشین و خودکار را بخاطر شکل و جنس و کاریرد و نویسا بودنش خودکار می نامید. اما شکل و جنس و رنگ و کاربرد و اسم و سفتی و نرمی و ... همه و همه یک سری خصوصیات هستند که بر یک "اصل" یا "ذات" عارض می شوند که آن ذات قابل دیدن نیست. اصاللت اجسام با ذات است. در واقع یک ذاتی وجود دارد که چندین و چند خصوصیت بر آن عارض می شوند. یک اصالتی وجود دارد که تمام مشخصات و خصوصیات و عارضه های وارد بر جسم را همچون نخ تسبیح به هم متصل می کند و یک مفهوم واحد به نام ماشین، میز، خودکار و ... پدید می آورد. نه من و نه شما و نه هیچ بشری و نه حتی هیچ فیلسوفی قادر به دیدن ذات اجسام نیست. فراتر از آن اینکه حتی قادر به درک مفهوم این ذات هم نیستیم.

...

حالا یک سوال:

ما که قادر به درک ذات اجسام مادی نیستیم، چطور باید ذات انسان را که یک پایش در عالم مادی و پای دیگرش در عالم غیر مادی هست، درک کنیم؟

...

و سوال دیگر:

چطور می توانیم ذات موجودی به نام خدا را  که تمامن غیر مادیست، ببینیم و درک کنیم؟