غم، شادی،غم (به انضمام موسیقی)

اپیزود اول: غم

یک ماه از پاییز هم گذشت و خبری از باروون نشد. اگر باروون نباریدن رو بشه با تغییرات آب و هوایی و گرم شدن کره زمین و از این چرندیات توجیه کرد، اما خیلی از نشونی های دیگه پاییز هست که گم شده و با هیچ منطقی نمیشه نبودش رو موجه جلوه داد.... دیگه از برگ ریزون خیلی خبری نیست.... دیگه هرچی بگردی نمی تونی چهارتا برگ پیدا کنی و پات رو بذاری رووش به امید شنیدن صدای خش خش.... دیگه حتی نمیشه صفت هزار رنگ رو به پاییز وصله کرد.

ای بابا... دارم واسه چه چیزایی غصه می خورم... واقعا فکر کردن به این چیزا چقدر اهمیت داره.؟!... مهم همین عمرمونه که داره مثل برق و باد میگذره.... مهم اینه که هر کدوم یه دفتر چهل برگ، شصت برگ، یا فوق فوقش هشتاد برگ رو ورداشتیم و داریم تووش دیکته زندگی مینویسیم.... دیکته ای که نانوشتش غلط نداره.... دیکته ای که از اول تا آخرش فقط تکرار چهار تا کلمه هست:

بهار-تابستان-پاییز-زمستان. (نقطه سر سطر)

و همین طور ادامه میدی تا به آخر دفتر برسی و آخرین نقطه رو بذاری و بری...

بری و تا قیامت منتظر نمرت بمونی....... چه پایان تلخی

شاید تنها چیزی که این روزا آرومم میکنه اینه که توو این هوای سرد که به زمستون بیشتر میخوره، ژاکتم رو بپوشم، دستامو کنم توو جیبم و برم شبا تو خیابوون... جنب و جوش مردم رو نگاه کنم ... چراغ های چشمک زن ویترین مغازه ها... زن و شوهر جوونی که جلو طلا فروشی وایستادن... پسر کوچولویی که با باباش دارن باقالی داغ می خورن.... دست فروشی که داد میزنه: بدو بدو حراجش کردم...

شاید با دیدن اینابتونم به خودم بقبولونم که

زندگی همچنان ادامه داره

چه با من

چه بی من......



--------------------------------------------------------------------------------------

اپیزود دوم: شادی

امشب شبی هست که فاطمه خانووم قراره شمع 24 رو روی کیک تولدش فوت کنه.

دختری که عاشقانه کودک درونش رو دوست داره.

اصلا مهم نیست که فاطمه رو ندیده باشی و نشناسیش... مهم نیست که فاصله خونه تون تا خونه شون اندازه تمام کوه ها و کویر های این مملکته... 

مهم اینه که میدونی فاطمه همون فرشته مهربونیه که هفته ای چند شب، تا صبح بیدار میمونه تا اگه خدای نکرده من و شما کارمون به بیمارستان کشید، امید داشته باشیم هنوز کسی با صورت مهربون و لبخندی به لب، هست ش که ازمون مراقبت کنه....

آسمونی ترین دختر زمین

تولدت مبارک......................



----------------------------------------------------------------------------------------

اپیزود سوم: غم به انضمام موسیقی

فاصله بین غم و شادی دقیقا به کوتاهیه فاصله این اپیزود هست تا اپیزود قبلی

همیشه موقع تولد ، یه غمی میاد سراغم

غم نبودن کسایی که سالهای قبل در کنارموون بودن 

و امروز فقط یه سری خاطره ازشون مونده

فاتحه میفرستیم 

و یاد می کنیم از تمام سفر کرده ها

از تمام آسمونی ها

و

از ناصر عبداللهی که به سرش هوای حوا زد و رفت.

 


شاید عشق یعنی... (سه اپیزودی)

1- عشق یعنی با یه ماشین پونتیاک سفید سگ پدر ... بری دنبالش و ببریش یه رستوران بی شرفی که قبلا لعنتی ترین میزش رو رزرو کردی ... با یه نور کم و دو تا شمع که رو میز روشنه و شامی که بابتش باید پول خون بابای صاحب رستوران رو بدی، و یه تنگ آب و چند تا اقاقی توش... یه سرویس طلاسفید اصل ایتالیا رو بدی بهش و بگی دوست دارم

.

.

.

.

2- عشق یعنی واسه شب تولدش بهترین هتل رو تو شمال رزرو کنی که اتاق خوابش رو به دریاست و دکوراسیونش گل بهیه و یه جکوزی دو نفره هم داره و صدای موزیک لاو استوریش هم بلنده. 

.

.

.

.

.

.

3- شایدم عشق یعنی وقتی موقع سبزی پاک کردن با چاقو دستشو برید، بری دستشو پانسمان کنی و در حین پانسمان کردن هر از گاهی بدون اینکه حرفی بزنی، نگاهی کنی به چشماش و یه لبخند بزنی و پانسمان که تموم شد، ... دستش رو ببوسی. 

نسل سوخته...

نسل قبل از ما:

قهوه خونه، کاپاره، کلاه لگنی، قمار، دیسکو، سیبیل کلفت، دستمال گردن، نومه های عاشقونه، ورق بازی، مرام و معرفت، کشتی، و...

.

نسل بعد از ما:

کافی شاپ، آی پد، نت بووک، فیسبوک، چت روم، خز بازی توو پارک پردیسان، آب بازی تو پارک آب و آتش، اس ام اس، شلوارک، پارتی، و...

.

نسل ما:

جنگ، مدرسه های سه شیفت، نیمکت های سفت، کنکور، بی کاری، دید زدن های دزدکی، بوسیدن های دزدکی، شماره دادن های دزدکی، صف نون، صف گوشت، سرکوفت خانواده، لکنت زبان هنگام حرف زدن با جنس مخالف، و ...

.

.

.

.

پ.ن: شارژ اینترنت تمام شد، دعا کنید زودتر شارژ کنم و بیام توو این هفته.